به گرداگرد من یه پیله درد
من ازاین پیله بایستی رها شم
میخوام بشکافم این فندان تنگو
که هم پرواز با پروانه ها شم
توی آبی پاک آسمون ها
اگه جایی برای موندم نیست
پس این شوق پریدن از کجاهاس
که فکر دیگری توی سرم نیست
برای پیکر فرسوده من
پناهی غیر ازاین خسته تنم نیست
پناهی غیر از آغوش خودم نیست
چه کســی میــــداند که تو در پیــله تنــهایی خود تنهایی ؟
چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟
پیله ات را بگشا ، تو به انــدازه ی یک پــــــــروانه زیبایی